یاسمن رضائیان: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلی‏ حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلی‏ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ

دوچرخه شماره ۸۱۹

بعضی از مردم خدا را تنها با زبان می‌پرستند (و ایمان قلبی‌شان بسیار ضعیف است) همین که (دنیا به آن‌ها رو کند و نفع و) خیری به آنان برسد، حالت اطمینان پیدا می‌کنند، اما اگر مصیبتی برای امتحان به آن‌ها برسد، دگرگون می‌شوند (و به کفر روي می‌آورند كه به این ترتیب) هم دنیا را از دست داده‌اند، و هم آخرت را و این همان خسران و زیان آشکار است. (سوره‌ی حج، آیه‌ی 11)

زمان به سرعت می‌آید و می‌رود. تا چشم بر هم می‌گذارم می‌بینم روزها بی‌وقفه از پی هم گذشته‌اند و خاطره‌ی دور و مبهمی از آن‌ها به‌جا مانده است. خاطره‌ای که گاه شیرین است و پر از حس لبخند و گاه غمگین و شایسته‌ی سکوت.

در روزهای هم‌رنگ باران و برف، به رسیدن فکر می‌کنم. پشت هررسیدنی، رفتني است که به انتها رسیده. به این فکر می‌کنم که کاش همه‌ی رفتن‌ها و تمام‌شدن‌هایم به نقطه‌ای سبز و روشن برسند تا برای از دست‌رفته‌هایم غمگین نشوم.

درست مثل آمدن بهار که بعد از تمام‌شدن زمستان اتفاق می‌افتد. بهار در ذاتش چراغی دارد که روی غمگینی‌های رفتن زمستان را می‌گیرد تا همه ببینند بعد از این تمام‌شدن، آغازی روشن است.

در کتابخانه‌ام کتابی هست که شعرهایش هر چند وقت یک‌بار به سراغم می‌آیند و ورد زبانم می‌شوند. در این کتاب جز شعر، اتفاق بکر دیگری هم پیدا کرده‌ام.

یک روز تصمیم گرفتم کشف‌های نهفته‌ی آن را با تمام کتاب‌های مدرسه‌ام در میان بگذارم. برای همین با یک خودکار سبزِ روشن گوشه‌ی چند صفحه از کتاب‌های مدرسه‌ام شعرهایش را یادداشت کردم. بعد از آن بود که هرروز در کلاس احساس می‌کردم از کشف تازه‌ای شکوفا شده‌ام.

باران را از همین کتاب خواندم. تا پیش از آن فکر می‌کردم باران یک تَر شُدگی ظاهري است که گاهی به شاعر فرصت شکوفایی می‌دهد. بعد از خواندن شعرهای بارانیِ کتابم فهمیدم باران‌تر شدگی در جان است. اما باز هم با کلمه‌ها نمی‌شود آن حس خوب را بیان کرد.

باید لبریز شوم از هر حسی تا ذات آن را درک کنم. تو را شبیه به حس درک باران دوست دارم. درختی هستم که با وزش بادِ سختی‌ها و دلتنگی‌ها، برگ‌هایم به سوی سکوت و در خود فرو‌رفتگی روی می‌گردانند و با تابش آفتاب رو به خورشید می‌مانند. اما ریشه‌هایم همیشه در خاک ثابت‌اند.

شاخه‌هایم اگر چه گاهی می‌لرزند اما تنه‌ی چوبی‌ام استوار و پابرجا مي‌ماند. این پابرجایی می‌گوید كه تو را از اعماق وجودم دوست دارم و خورشید و بادی که شاخه‌هایم را جابه‌جا می‌کنند گذرايند.

من همیشه در دوست داشتن تو ثابت قدم می‌مانم چرا که نهايت این دوستی تو هستی؛ لبخند و رضایت توست. این همان شروع سبز و روشن بعد از پایان مسیر است.

 

دوچرخه شماره ۸۱۹

کد خبر 322304

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha